در تعجب هستم که چگونه ممکن است زمان چنین بی رحمانه سریع بگذرد؟ دیروز واقعا روز وحشتناکی برایم بود. به طور بسیار وحشتناکی پریود شدم. بدون این که بدانم چرا از خواب بیدار شدم. همه چیز عادی بود؛ اما الرتنس بسیار بالایی داشتم و هنوز شب بود. فکر کردم شاید هنوز خوابم نبرده است و ساعت 1 باشد. اما 5 و نیم بود. بلند شدم و دیدم که هیچ چیزی را نمیتوانم ببینم. به معنای واقعی هیچ چیزی را نمیدیدم و تاکی کاردی شدیدی گرفتم. هنوز هم که هنوز است از خون میترسم و استرس وحشتناکی میگیرم. انگار قرار است بمیرم. نمیدانم همان ده دقیقهای که چیزی نمدیدم به کجا خوردم که دستم کبود شده است؟ دو تا ایبوپروفن خوردم و هیچ تاثیری نداشت. درد خیای خیلی شدیدی داشتم و نمیتوانم حتی خودم دوباره بهش فکر کنم چون باعث آزردگی ام میشود.
غروب آخرین جمعه قرن 14 بازدید : 328
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 10:22