من همیشه مشکلات خانوادگی بسیاری را که روزانه با آنها دست و پنجه نرم میکنم را مانعی بر سر راهم دیده و مبیینم. روزی نبوده که از این فضای مسموم دچار نفرت نباشم. اگر بخواهم منصف باشم شاید سر جمع تا به حال کمتر از 24 ساعت از ساعات بیداری بوده که از خانوادهای که دارم احساس رضایت داشته باشم. سعی کرده ام که با خواهرها و برادرم رابطه خوبی داشته باشم ولی همه ما زخمیهستیم از همه چیز. هیچ وقت صحبت کردن از چیزی که واقعا مرا ناراحت میکند یا برایم مهم است آسان نبوده بنابراین تقریبا هیچ وقت چیزی نگفتم یا سعی نکردم این طوری خودم را تخلیه کنم. هرگز این جمع جمع تماما محرمینبوده. و گاهی واقعا ناراحت میشوم که چرا؟ چقدر یک نفر میتواند مخرب باشد و چقدر یک خانواده میتواند ناکارآمد باشد که خیلی از وقتهایی که با سختیهایی مواجه شدم آخرین جایی باشد که برای پناه بردن به آن بهش فکر میکنم. چقدر برای گفتن یک حرف عادی مواخذه شده ام چون نمیدانستم چه سیاستهای پیچیدهای اینجا وجود دارد و هنوز هم نفهمیده ام. نمیدانم من مشکل دارم یا چی؟ ولی میدانم اوضاع ما هیچ وقت اتمسفر فیزیولوژیکی پیدا نخواهد کرد و برای این غمگینم. اما خب نباید آن قدرها فکر کنی که چیز زیادی را از دست داده ای؛ خیلیهای دیگر هم هستند که این شانس را نداشته اند و شاید موقعیتهایی داشته ام که الان متوجه شان نیستم.اما ناراحتم از این جو و هرگز نمیخواهم طولانی مدت اینجا باشم چون همه را غمگین میکنم. بله من دیگران را به دلایلی که دست خودم نیست غمگین میکنم و حتی نمیدانم دلیلش چیست.
به وقت درس نخوندن=) بازدید : 628
دوشنبه 21 ارديبهشت 1399 زمان : 8:21