loading...

ناهموار

بازدید : 11
جمعه 11 بهمن 1403 زمان : 16:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ناهموار

امروز بعد بیمارستان رفتم قایم که با منشی گروه اورو صحبت کنم. استاد مسعول درس هم اونجا نشسته بود و باورم نمیشه چقدر اساتید عقده‌‌‌ای هستند و چقدر جمیعا مسعولین این دانشگاه دروغ گویی و گروکشی منش شون هست. میدونن کارشون اشتباهه ولی با یک چیز دیگه بر میزنن و یه چیزی رو توی پاچه ات میکنن و تو نمیتونی عملا از حقت دفاع کنی. اورو رو کاملا به خاطر درگیری ذهنیم سر قضیه علی افتادم. شب امتحان پست کشیک و له و داغون از بیمارستان رفتم پیشش که فقط چند دقیقه بغلش کنم ولی باهام دعوا گرفت و تا خوابگاه گریه کردم و بعدش خوابیدم. فقط صبح تا ظهر خوندم و سر امتحانم زود پا شدم که برم پیشش باهاش صحبت کنم. حتی موقع امتحان گوشیمو روی ویبره گداشته بودم که اگه پیام داد ببینم. واقعا برای خودم متاسفم. برای این که چقدر چقدر چقدر گذاشتم زندگیم ازش متاثر بشه. از این که همه اش غصه بود برام و دست نکشیدم. برگشتنی رفتم باشگاه. مربیم ناراحت بود و میگفت پسرش عاشق دختری شده که مورد پسندش نیست و اصرار داره ازدواج کنن. میگفت دختره در حد خانواده ما نیست. میگفت دو ساله دارم پسرم و سر میدوونم بلکه پشیمون بشه. میگفت‌‌‌ای کاش زودتر مهر و محبت این دختر از دلش بره بیرون. داشت گریه اش میگرفت. فکر کردم چقدر آشنا. حتما مامان علی هم همچین حسی به من داشته چون دقیقا همینطوری رفتار میکرد. چجوری میتونن آرزو کنن که کاش مهر کسی از دل کسی بره؟ دلم میسوزه. بهش گفتم منم تو موقعیت اون دختر بودم. مامان دوست پسرم مخالف بود و فقط میخواست چیزا به تاخیر بیوفته و من هی عصبانی و عصبانی تر میشدم. احساس میکردم مگه من چیم کمه که اونا هر کی که هستن منو نمیخوان؟ الان که مینویسم دلم میگیره که من چقدر از رفتار‌های اون خانواده حس ناکافی بودن گرفتم. چقدر حقم نبود. بهش گفتم آره ما هم همینطوری بودیم، اینقدر لفتش میداد مامانش که من حس بدی میگرفتم و ناخودآگاه سر چیزای کوچیک باهاش دعوا میگرفتم. هنوزم هر چند وقت همو میبینیم ولی میدونم تا وقتی از مشهد نرم قطعی تموم نمیشه. دلم گرفت که من چقدر نفهم بودم. همون اول وقتی خانواده اش تو رو نمیخوان نباید خودتو سبک کنی و منتظر بمونی. منتظر چی؟ که بعد دوست پسرت بخواد با این که تو مهریه نداشته باشی مامانشو راضی کنه که تو رو بگیره؟ چجوری نمیفهمیدی قضیه اینه! که تو فقط وقتی میتونی باهاش باشی که هر وقت بخوان بدونن میتونن ولت کنن. که این شرایط اونا برای داشتن توعه چون اثن تو چیز ارزشمندی واسشون نیستی که بخوان به دستت بیارن. چقد چیزا وقتی ازشون دور میشی تازه واضح میشه.

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 21
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 20
  • بازدید کننده امروز : 20
  • باردید دیروز : 60
  • بازدید کننده دیروز : 61
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 230
  • بازدید ماه : 260
  • بازدید سال : 1071
  • بازدید کلی : 27532
  • کدهای اختصاصی